درآتش عشق‌تان عذابم ندهيد


 

نويسنده:الهه رضائيان




 
نسخة دکتر محمدرضا خدايي و بدري‌سادات بهرامي براي والديني که فرزندان‌شان را از فرط علاقه و مراقبت‌شان از خانه فراري مي‌دهند
گاهي ممکن است تصورات و برنامه‌‌ريزي‌هاي والدين نتيجه مورد نظر آنها را به بار نياورد و حتي پيامدهاي آن برخلاف انتظارشان باشد. والدين گاهي با سياست کنترل بيش از حد و يا در نقطه مقابل، با خودداري از دخالت در کار بچه‌ها و آزاد گذاشتن بيش از حد آنها سعي مي‌کنند ارزش‌هايي را که به آنها پايبندند به بچه‌ها منتقل کنند اما توفيق مورد انتظارشان به دست نمي‌آيد و نتيجه، فاصله‌اي است که بين آنها و فرزندشان ايجاد مي‌شود؛ فاصله‌اي که مي‌تواند پاياني تلخ براي خانواده‌ داشته باشد؛ پايان تلخي مانند داستان اين هفته‌مان که قصه سخت‌گيري‌هاي نابه‌جا و فشار بيش از حد يک مادر به دخترش مساوي شده است با فرار دختر از خانه. بخشي از ايميل اين مادر را بخوانيد: «با وجود غم فراواني که دارم، مي‌نويسم تا عبرت والديني شوم که مثل من فکر مي‌کنند. دختر 17 ساله‌ام را طوري تربيت کرده بودم که نه حق داشت از من بخواهد به خانه دوستان‌اش برود، نه اجازه اينکه پاي کامپيوتر و اينترنت باشد. دل‌ام نمي‌خواست آنچه نبايد بداند و ببيند را قبل از اينکه به خانه بخت برود، متوجه شود. مادرم مرا اين‌گونه بار آورده بود و هميشه مي‌گفت بايد با بچه‌ات فاصله داشته باشي تا حساب ببرد و سرکش نشود. هر لحظه او را چک مي‌کردم و خودم دنبال‌اش مي‌رفتم تا از مدرسه به کلاس زبان و سپس خانه همراهي‌اش کنم. مي‌ترسيدم مبادا پسري مزاحم‌اش شود يا دختر نابابي از راه به درش کند. اگر از خانه براي کاري بيرون مي‌رفتم صد بار زنگ مي‌زدم و او مرتب مي‌گفت: مامان! من خونه‌ام، دارم درس مي‌خوانم. البته دلخور مي‌شد اما من اهميتي نمي‌دادم چون حس مي‌کردم دلخوري‌اش بهتر از آن است که فردا بدبخت شود. يک روز که به دنبال‌اش رفتم تا از کلاس زبان بياورم‌اش متوجه شدم رفته است. با گوشي‌اش تماس گرفتم. جواب نداد و شب زنگ زد که ديگر به آن زندان برنمي‌گردم. همسرم هميشه تحسين‌ام مي‌کرد که چه دختري بار آورده‌ام اما حالا مي‌گويد تو مقصري! دخترم تا اين سن حتي تنهايي به خريد نرفته بود؛ چه براي يک سطل ماست، چه براي خريد لباس. هميشه همراه‌اش مي‌رفتم. او هيچ چيزي بلد نيست و هر بلايي ممکن است سرش بيايد. من مقصرم اما به من هم هيچ‌کسي ياد نداده بود که رفتار درست چيست...»
پاي صحبت‌هاي دکتر محمدرضا خدايي، روان‌پزشک و دکتر بدري‌سادات بهرامي، مشاور خانواده نشسته‌ايم تا آنها به ما بياموزند چه‌طور با بچه‌هاي‌مان رفتار کنيم که هرگز به اين نقطه نرسند که از امن‌ترين و آرامش‌بخش‌ترين جاي ممکن، يعني آغوش پرمهر خانه و خانواده‌شان بگريزند.

نسخه اول
 

اول از همه خواهش مي‌کنم از واژه مقصر استفاده نکنيد. قرار نيست دادگاهي تشکيل شود تا من در آن، متهم رديف اول و دوم را مشخص کنم. در اتفاق ناگواري که پيش آمده است، والدين در اثر ناآگاهي مشکل‌هاي کوچک را ناديده گرفته و کار را به اينجا رسانده‌اند چون راه را بلد نبود‌ه‌اند. همه ما بايد مراحل رشد رواني و جسمي و جنسي را طي کنيم و به تکامل برسيم. بحث در مورد گذراندن اين مراحل رشد خارج از حوصله اين مقاله است و فقط قصد دارم در مورد شيوه رفتاري صحيح در هنگام رشد رواني کودک در گذر از کودکي به نوجواني چند نکته را بگويم.
بچه‌ها در اين مرحله دنبال اين هستند که بگويند: «من هم هستم و هويت مستقلي دارم» و براي رسيدن به اين خواسته و نياز رواني امکان دارد گاهي به والدين و اطرافيان‌‌شان «نه» بگويند. بچه‌اي که تا حالا مطيع پدر و مادر بوده است در اين سن جملات خاصي را به زبان مي‌آورد مانند:‌ «من اين‌جوري که شما مي‌خواهيد، نمي‌خواهم!» ضمنا الگوي او از افرادي چون والدين يا معلم‌ها به الگوبرداري از هم‌سالان خود تغيير مي‌کند. هر چه از نوجواني به جواني مي‌رسد، اين حس استقلال‌طلبي و ابراز وجود بارزتر خواهد شد. شما به عنوان والدين او بايد اين نکات را بدانيد و بدون حساس شدن روي اين رفتارهاي طبيعي‌اش، به آرامي و با هم‌دلي از کنار آنها بگذريد تا اين دوران تمام شود. شما بايد خصوصيات اين دوران را بشناسيد و بدانيد همه ما اين دوران را داشته‌ايم و اشتباهاتي در اين دوره مرتکب شده‌ايم که از روي قصد و غرض يا عناد با والدين‌مان نبوده است، بلکه به دليل نيازمان به استقلال‌طلبي چنين رفتارهايي مي‌کرديم.
اگر ما به عنوان والد بتوانيم اين دوران را درک کنيم، مي‌توانيم به بچه‌هايمان کمک کنيم اما متاسفانه بعضي از والدين هستند که از اين دوره با نام سرکشي ياد مي‌کنند و مي‌گويند: «فرزندمان از حرف‌هاي ما سرپيچي مي‌کند و محيط بيرون و دوستان خود را بر محيط خانه و خانواده‌اش ارجح مي‌داند، پس بايد با او مقابله کنيم تا سرکشي نکند.» اين نگرش غلط والدين و در نتيجه آن، رفتارهاي غلط آنها باعث مي‌شود فاصله‌اي بين آنها و بچه‌هايشان ايجاد شود و به جاي فضاي صميميت فضاي نبرد و جنگ حاکم شود. جنگي که فرسايشي است و باعث تخليه انرژي رواني هر دو طرف مي‌شود. والدين با پافشاري قصد دارند تجربه چهل، پنجاه ساله خود را که شايد با آزمون و خطاي فراوان به دست آمده باشد به بچه‌ها تفهيم کنند. مثلا مي‌گويند جامعه چنين خطرهايي را دارد، عاقبت فلان راه، چنين و چنان است و مدام با سخنراني‌ کردن صرف و نصيحت کردن قصد دارند در ذهن بچه‌ها به زور نکات پندآموز را تزريق کنند. در نقطه مقابل، بچه‌هايي هستند که هنوز آمادگي پذيرش اين نکات را ندارند و در سن آنها بايد براي مستقل بودن تلاش کرد و به اعمال زورها «نه» گفت. اين تلاقي ديدگاه‌ها جنگ فرسايشي و فاصله ناخوشايندي را ايجاد مي‌کند که آخر و عاقبت خوشي ندارد و چون والدين به بچه‌ها راه‌حل ياد نمي‌دهند و آمادگي لازم براي رويارويي با مشکلات آموزش داده نمي‌شود، آنها هم به خيال خود و به توصيه افراد ناآگاه دست به راه‌حل‌هاي غلط مي‌زنند و از بن‌بست‌هايي مثل اعتياد، ترک تحصيل، فرار از خانه و... سردرمي‌آورند. والدين بايد بتوانند فضاي امن رواني براي رشد رواني طبيعي بچه‌هايشان ايجاد کنند تا آنها قادر باشند با قدرت بيشتر به حل مشکلات پيش‌بيني نشده زندگي خود بپردازند.6 توصيه کليدي

اول:
از پند و نصيحت کردن بچه‌ها بپرهيزيد. براي آنها سخنراني نکنيد، بلکه با آنها گفتگو کنيد؛ گفتگويي سودمند که دو سخنگو داشته باشد و هر دو طرف حرف‌هاي‌شان را بزنند و پاسخ پرسش‌هاي‌شان را بگيرند. متاسفانه اغلب اوقات، وقتي تصميم مي‌گيريم با فرزندمان حرف بزنيم، براي آنها سخنراني مي‌کنيم. براي تشويق بچه‌ها به گفتگو بايد صحبت را با جملاتي هم‌دلانه شروع کنيم تا رغبت کنند که حرف‌شان را بزنند و حرف شما را بشنوند. نمونه‌اي مي‌آورم: وقتي يک مشکل جسمي براي فرزندتان پيش مي‌آيد، مثلا زانوهايش به زمين مي‌خورد و خراشيده مي‌شود، شايد بگوييد: «آه، پسرم! خيلي مي‌سوزه؛ نه؟! مي‌خواهي چسب بزنم روي زخم‌ات؟» در مورد ديگر حالات او هم مي‌توانيد اين‌طوري باب گفتگو را باز کنيد. خودتان بايد با توجه به شناختي که از فرزندتان داريد گاهي با مهرباني، گاهي با شوخي و يا هر حالت ديگري که صميميت شما را برساند، سر حرف را باز کنيد: «مي‌دونم از اينکه به من دروغ گفتي، احساس خوبي نداري!»؛ «مي‌دونم که ناراحت‌کننده است بعد از اين همه درس خواندن، رياضي‌ات را 12 شده‌اي!» اين همدلي بايد بلافاصله با يک راه‌حل مناسب گفته شود.
 

دوم:
مراقب باشيد در حين گفتگو از الفاظ توهين‌آميز استفاده نکنيد: «آخه بچه‌جون تو که هنوز دست راست و چپ‌ات را بلد نيستي...»؛ «بي‌عرضگي‌ات را موقع نان خريدن هم نشان دادي...» سعي کنيد هرگز خطاهاي آنها را به رخ‌شان نکشيد. بايد پس از مطرح کردن ابراز هم‌دلي خود و شروع گفتگو، حرف‌هايي بزنيد که اعتماد نوجوان جلب شود و تمايل پيدا کند گفتگو را ادامه بدهد و راه‌حل خوبي در پايان به دست آورد. بد نيست توانايي‌هاي او و نقاط مثبت اخلاقي و رفتاري‌اش را يادآور شويد و از او حمايت کنيد تا وقتي در خاتمه راه‌حلي را پيشنهاد مي‌کنيد، او با آغوش باز پذيرا باشد و به آن فکر کند. هرگز در جمع با او چنين گفتگويي نداشته باشيد چون احساس حقارت مي‌کند.
 

سوم:
صبر و شکيبايي خود را از دست ندهيد تا او احساس امنيت کند. اگر با تندخويي او مواجه شديد و يا حس کرديد گستاخي مي‌کند، سريع از کوره در نرويد. يادتان باشد او به کمک شما نياز دارد و بايد آموزش ببيند که چه‌طور بر اين حس خشم خود و عجز از حل مشکلات‌اش پيروز شود. شايد به خاطر بياوريد که شما هم با چنين رفتار گستاخانه‌اي باعث رنجش و آزار والدين خود شده بوديد. شايد سيلي و يا رفتار تند والدين خود را در پاسخ به اين کار به ياد داشته باشيد. آيا دل‌تان مي‌خواهد فرزندتان همان حس را که شما نسبت به پدر و مادر خود داريد، نسبت به شما داشته باشد؟ گاهي مي‌‌توانيد داستان‌هايي نقل کنيد تا همدلي‌تان ثابت شود: «اين‌قدر خودتو ناراحت نکن! منم توي رياضي مشکل داشتم. بقيه درس‌هات خوبه، براي رياضي‌ات هم معلم مي‌گيريم. خوبه؟!»
رفتار او را حمل بر خامي و ناپختگي‌اش کنيد تا اينکه آن را به پاي بي‌احترامي بگذاريد. شما در پايان براساس تجربه‌ راه‌حلي را پيشنهاد دهيد و تصميم را به عهده او بگذاريد.
 

چهارم:
در مورد موضوعات جدي، قاطع عمل کنيد. اگر مي‌بينيد او با راهي که پيش گرفته است ناخواسته قصد صدمه زدن خود را دارد و به مواد مخدر و يا سيگار يا رفتارهاي پرخطر ديگر روي آورده است، قاطع باشيد و قوانين منع شده را متذکر شويد. نکته مهم اينکه توهين نکنيد و او را با ديگر بچه‌ها مقايسه نکنيد: «کاش پسر فلاني بچه من بود. تو لياقت نداري!»
 

پنجم:
به بچه‌ها القا کنيد که به آنها اعتماد داريد. اگر بتوانيد احساسات مثبت را به بچه‌ها منتقل کنيد، جواب خوبي مي‌گيريد. تقويت حس اعتماد به نفس آنها و برشمردن توانايي‌شان البته بدون غلو، روابط شما را صميمانه مي‌کند.
 

ششم:
هر چيزي حدي دارد؛ پس حد و مرزها را مشخص کنيد. مراقب باشيد از آن طرف پشت‌بام نيفتيد. در حين گفتگو، بايد از فرزند خود انتظار داشته باشيد محدوده اختيارات و انتظارات تعريف شده را رعايت کند و احترام و ادب را در اين گپ دوستانه حفظ کند. او بايد در قبال اين انتظار هم‌دلي که از شما دارد، مسووليت‌هايي را نيز بپذيرد و متناسب با سن خود در سيستم خانواده وظايفي داشته باشد. اينکه بچه‌ها فقط از والدين خود سرويس بگيرند و آنها مدام بخورند و بخوابند و والدين خوب را والديني بدانند که هيچ انتظاري از آنها نداشته باشند، صحيح نيست. مسووليت‌پذير بار آمدن و تحمل ناکافي بايد در بطن خانواده به بچه‌ها آموزش داده شود. او بايد درک کند والدين در قبال خدمتي که به او ارايه مي‌دهند انتظاراتي هم دارند که کاملا به جاست و بايد محترم شمرده شود. مثلا: «اينکه شما دوست داري به مهماني دوست‌ات بروي مانعي ندارد اما مي‌خواهم تلفن، آدرس و ساعت دقيق مهماني را بدانم. لطفا برايم بنويس و بگذار روي ميزم!» شما به فرزندتان استقلال مي‌دهيد و همان‌طور که گفتم؛ تزريق احساسات مثبت مي‌کنيد. او مطمئن مي‌شود که کارآگاه‌بازي و پليس‌بازي در کار نيست و اين اعتماد به شما باعث مي‌شود فاصله ميان‌تان به صفر برسد. اگر در اعتمادي که به بچه‌ها داريد دودل شويد و به قول خودتان کنترل نامحسوس کنيد، کار را خراب مي‌کنيد چون او متوجه مي‌شود و مخفيانه و دور از چشم شما کار خودش را مي‌کند و اين يعني فاصله.
 

نسخه دوم
وقوع چنين پيامدهايي يک زنگ خطر و هشدار براي والدين است. والدين چنين بچه‌هايي با مخفي کردن واقعيت‌ها و آموزش ندادن مهارت‌هاي مهم زندگي و در مرحله قبل‌تر با ناديده گرفتن حرکات، احساسات و رفتارهاي فرزندشان او را به اين سمت سوق داد‌ه‌اند. بي‌اطلاعي آسيب‌زننده است. اين جمله را خوب به ذهن بسپاريد. اگر به گمان شما با پنهان‌کاري، فرزندتان از آسيب‌هاي رواني يک حادثه يا دگرگوني در امان مي‌ماند، سخت در اشتباه‌ايد. براي ريشه‌يابي و حل مشکل حتي در صورت لزوم بايد با يک متخصص مشورت کنيد و مشاوره بگيريد.
والدين گاهي با وابسته کردن بچه‌ها به خود يا آموزش ندادن مهارت‌هاي زندگي مستقل، از ترس اينکه مبادا آنها با رها شدن در جامعه آسيب ببينند، آسيب جدي به بچه‌هايشان مي‌زنند. تصور کنيد شما از ترس رد شدن کودک‌تان از خيابان و احتمال تصادف، هرگز آموزش لازم را به او ندهيد و بگوييد: «نگران نباش عزيزم، خودم هميشه از خيابان ردت مي‌کنم!» آيا چنين چيزي منطقي و ممکن است؟!
بچه‌هاي شما يک روزي به هر حال از شما جدا مي‌شوند. دانشگاه قبول مي‌شوند و شايد مجبور به ترک شهر خود شوند، پس نمي‌توان آنها را در محيط خانه ايزوله کرد، بلکه بايد خطرهايي که در کمين‌شان است را به آنها شناساند و مهارت مقابله را گفت. گمان نکنيد هميشه مي‌توانيد آنها را کنترل کنيد و بپرسيد کجا رفت، کي آمد و رأس ساعت پايان مدرسه او را تا خانه اسکورت کنيد که مبادا با غريبه‌ها حرف بزند. گمان نکنيد اگر به پسر نوجوان‌تان که يک ساعت با دوست‌اش مي‌رود ده بار زنگ بزنيد و بپرسيد الان کجايي؟ مادر و پدر خوبي هستيد. بايد به جاي اينکه مدام با کنترل ثانيه‌اي و تحقير کردن او در جمع دوستان‌اش (خواهند گفت، بازم مامانت زنگ زد دوباره، کوچولو و...) که همه در سن حساسي هستند بر ترس دروني خود سرپوش بگذاريد، مي‌توانيد او را مجهز کنيد به يک سري اطلاعات تا بداند چه‌طور از خودش محافظت کند. اگر کسي سيگار تعارف‌اش کرد چه بگويد، اگر کسي به يک محفل ناامن دعوت‌اش کرد چگونه نه بگويد.
همان‌طور که حتما بارها از زبان روان‌پزشکان و روان‌شناسان شنيده‌ايد، در سال‌هاي طلايي تربيت، يعني 5 سال اول زندگي پايه‌هاي تربيتي، بايدها و نبايدها و محدوده انتظارات والدين و بچه‌ها بايد براي کودک تعريف شود. از همان دوره کودکي و پيش‌دبستاني به او وظايفي محول شود و در ازاي آنکه آنها را درست انجام دهد، پاداش‌هايي بگيرد. اگر اين پايه‌ها درست بنا شده باشد، وقتي به نوجواني فرزندتان برسيد آن‌قدر مهارت‌هاي خاص را به او ياد داده‌ايد که کم‌کم بايد بتواند در بعضي مسايل از شما مستقل شود. اگر در کودکي او را تا مدرسه همراهي مي‌کرديد، به مرور به او ياد داده‌ايد کدام ايستگاه سوار شود و با چه ماشيني رفت و آمد کند و تنها به مدرسه برود اين حرکت تدريجي به جايي مي‌رسد که او در سن 16 سالگي به ازاي هر قدمي که به سوي استقلال حرکت کرده است و از وابستگي به شما رها شده يک نکته و آگاهي لازم را ياد گرفته است. حالا قادر است مشکلات خود را تجزيه‌تحليل کند و راه‌حل ارايه دهد و درنهايت اگر حس کرد به کمک نياز دارد، قطعا به دليل رفتار صحيح شما اولين مشاورش مادر و پدر خواهند بود.
مادران و پدراني که به دليل ضعف‌هاي دروني خود، اضطراب‌ها و بدگماني‌ها نتوانند اين وابستگي را کم و کمتر کنند و کودک‌شان را براي ورود به عرصه اجتماع مجهز سازند، به خودشان و بچه‌هايشان لطمه مي‌زنند و متاسفانه اين والدين ناآگاه هم کم نيستند. چند وقت پيش مراجعي داشتم که با پسر 19 ساله دانشجويش طوري رفتار مي‌کرد که گويا او يک دختر 11 يا 12 ساله است. جالب اينکه ناراحت بود چرا افسرده است و رفتارهاي پرخاشگرانه دارد.
آموزش دادن، ايجاد نگرش صحيح و مستقل بار آوردن آنها جزو وظايف ما والدين است. اگر ما توانايي ياد دادن اين مهارت‌ها را در حوزه‌هاي اجتماعي و فکري نداريم و تا حالا که او به سن 15، 16 سالگي رسيده است فاقد اين مهارت‌هاست، لااقل اجازه دهيم خودش به دنبال فراگيري اين موارد برود و يا در کلاس ثبت‌نام‌اش کنيم. اجازه دهيم اگر قرار است زمين بخورد، امروز که در بافت حمايتي خانواده است و زمين خوردن‌هايش سطحي و در حوزه‌هاي ساده است اين اتفاق بيفتد، تا اينکه او در بيست و چند سالگي که دانشجوي شهرستان شد و به خوابگاه رفت که مسايل مختلف را دارد، آن را تجربه نکند.
قدم به قدم بايد از بچه‌ها فاصله بگيريد و ضمن ياد دادن مهارت‌هاي لازم کمک‌شان کنيد تا ورودي موفق به جامعه داشته باشند. بچه 12 ساله شما بايد تا سوپرمحله برود و خريد کند. در 13 سالگي بايد بتواند به تنهايي از اتوبوس و مترو استفاده کند. او بايد در مورد خطرات احتمالي که در کمين‌اش هستند بداند اما نبايد وي را بترسانيد. اينکه بگوييد «آي ميان و مي‌برنت و کليه‌هاتو مي‌فروشند!» اشتباه محض است؛ اما مي‌توان گفت: «عزيزم! سوار ماشين غريبه‌ها نشو، حتي اگر گفت هم‌مسير توست و تقاضا کرد تا فلان خيابان که نمي‌شناسد راهنمايي‌اش کني، به هيچ عنوان قبول نکن.» به بچه‌ها مهارت «نه» گفتن قاطعانه و حل مشکل را بايد ياد بدهيم تا هميشه مصون بمانند. بچه 15 ساله ما بايد بتواند در جشن تولد دوست‌اش شرکت کند و مهارت هاي ارتباطي را بلد باشد. به بچه 16، 17 ساله‌مان حتي مي‌توانيم اجازه بدهيم با دوستان‌اش به کوه يا سينما برود.
قطعا در خانواده‌اي که اصول تربيتي رعايت شده و والدين گام به گام از بچه فاصله گرفته‌اند، به طور عادي اين روند پيش مي‌رود. باور کنيد آقاي تحصيل‌کرده‌اي پسر 16 ساله‌اش را مي‌آورد که با او مانند کودک رفتار کرده و مي‌گويد: «آخه، وقتي من هستم، چرا او بايد کاري مثل خريد نان را انجام دهد؟ برايش سخت است!» اين والد گرامي مفهوم و اهميت آموزش گام به گام را نمي‌داند. اين پسربچه بايد از 11، 12 سالگي مي‌‌توانست خودش با هم‌کلاسي‌هايش که به حقوق او تجاوز کردند، برخورد کند. او از يک گام قبل‌تر بايد فرا مي‌گرفت اگر در مدرسه کسي مداد‌پاک‌کن‌اش را برداشت، چه رفتاري بکند. والديني که قشون‌کشي مي‌کنند به دليل زد و خورد بچه‌ها و با مربيان يا والدين بچه‌هاي ديگر در مدرسه مواجه مي‌شوند، دستي‌دستي فرزندان خود را در معرض آسيب قرار مي‌دهند. تنها کافي است به او بگويند: «او هم يک پسربچه/دختر بچه است مثل تو؛ بيا در مورد رفتار او و راه‌حل‌هايي که تو مي‌تواني انجام دهي صحبت کنيم. يکي از اين راه‌ها را انتخاب کن و فردا با او صحبت کن تا متوجه اشتبا‌ه‌اش بشود.»
مهارت خودابرازي و حل مساله را بايد به بچه‌ها در خلال اين آموزش گام به گام ياد دهيد. شما بايد به بچه‌ها ياد بدهيد اگر قرار است با هم بيرون بروند، کجا را انتخاب کنند. وقتي از شما اجازه مي‌گيرند ناهار روز جمعه را با هم بخورند بگوييد: «رفتن به يک سفره‌خانه يا قهوه‌خانه‌اي که پر از دود قليان و سيگار است، مناسب شما نيست. مي‌توانيد به يک رستوران برويد.»
داستان سن و جنس بچه‌ها در فرهنگ ما وجود دارد. به همين دليل است که يک دختر 15 ساله با يک پسر هم‌سن او از نظر موقعيت‌هايي که مجاز هستند در آن قرار بگيرند يکسان نيستند. به دختر 16، 17 ساله‌تان بفهمانيد اگر با پنج، شش نفر از دوستان‌اش به يک رستوران برود و بگو و بخند داشته باشد، در فرهنگ ما منظره خوشي ندارد اما همين حالت در مورد اکيپ پسران هم‌سن او مجاز است و کسي توجهي نمي‌کند. پس به او اجازه دهيد ارتباطات دوستي‌اش را با يک جشن در کنار هم‌کلاسي‌هايش در خانه حفظ کند.
حقايق را گام به گام با بچه‌ها در ميان بگذاريد، از مسايل جنسي، ايدز، اعتياد گرفته تا ... و با هر آموزش آنها را رها کنيد تا زندگي مستقل را تجربه کنند.
منبع:www.salamat.com